صحرا



امروز در داروخانه دو خانم یکی جو ان و دیگری مسن، گفتند دستهای زیبایی دارم! عجیب است که این را از دو نفر در یک روز بشنوی‌. سابقا در خوابگاه هم اتاقی دوستم طور دیگری تعریف کرده بود "چه دستهای سسی داری!"  و دوست موسیقیدانم گفته بود نوازنده ی خوبی می شدم. دریغ که انگشتهای کشیده ام تا به حال هیچ سازی  را لمس نکرده اند.


مدتی است با معضل عجیبی مواجه شده ایم. هم من و هم همسر جان. چون اینجا زندگی می کنیم و درآمدمان به دلار است، خانواده، اقوام، دوست و آشنا یکی یکی سر و کله شان پیدا شده برای طلب قرض! واقعا درک نمی کنم چه در ذهنشان می گذرد. احتمالا می نشینند پیش خودشان حساب و کتاب می کنند که هر دلار معادل چقدر تومان می شود و بعد می بیننداحتمالا برای ما مبلغ چندانی به حساب نمی آید و تقاضایشان را پست می کنند توی واتساپ و تلگرام و مسنجر فیسبوکمان. نمی دانید چقدر حس بدی پیدا می کنم وقتی مجبورم جواب رد بدهم آن هم به کسانی که خیلی باهاشون رودوراسی دارم و کلی بعدش ناراحت می شوم. مساله این است درست است درآمد ما به دلار است اما هزینه هایمان هم به دلار است. بعدش ما هنوز دوسال نشده که ساکن دیار غربت شدیم و همچنان وضعیت ثابتی از نظر اقتصادی نداریم. دانشگاه من همین پاییز شروع می شود و با م آقای همسر قرار شده قسمتی از شهریه را از درآمدمان بدهیم تا حداقل مبلغ وام  دانشگاه را بگیریم برای اینکه بعدا بهره ی کمتری بپردازیم و در آینده بعد از اتمام درس من زودتر به وضعیتمان سر و سامان دهیم. ضمن اینکه قرار شده به پس اندازمان دست نزنیم چون در این مملکت اگر خدای نکرده اتفاق پیش بینی نشده بیفتد، دستمان به هیچ جا بند نیست و امیدمان اول به خدا و بعد خودمان است. درک می کنم شرایط اقتصادی ایران اصلا مساعد نیست و گرانی و بیکاری و تحریم روز به روز فشار زندگی را بیشتر می کند اما اگر قرار باشد به کسی هم کمک کنیم خانواده هایمان در درجه ی اول قرار دارد. چند وقت پیش ثبت نام امتحان بین المللی یکی از دوستانم را برایش انجام دادم و ازش خواستم معادل هزینه ثبت نام را به تومان به حساب مادرم بریزد. مبلغ اندکی بود ولی حداقل کاری بود که می توانستم به عنوان هدیه ی روز مادر برای مادرم انجام دهم. آن اوایل که تازه آمده بودیم دختر عمه پیام داده بود که دستش تنگ است و هزینه ی ثبت نام تافل برادرم را پرداخت کن. راستش را بخواهید یک اخلاقی که اینجا پیدا کرده ام این است که دیگر تعارف نمی کنم. گفتم کمکشان می کنم اما معادلش را کم کم به مادرم قسطی پرداخت کنند. گفت "نداریم" و من هم گفتم "باشد هر وقت داشتید خرد خرد به مادرم بدهید". گفت خبر می دهد و دیگر هیچ وقت خبر نداد.  راستش را بخواهید یاد گرفته ام همیشه در منظورم شفاف باشم حتی اگر به نظر زیادی رک یا گستاخانه به نظر بیاید. من آدم خسیسی نیستم و نیتم برای کمک به دیگران خیلی صادقانه است اما الان در موقعیتی نیستم که بخواهم بی حساب  کتاب خرج کنم و از طرفی متوجه انتظارات بالای دیگران نمی شوم. یکی از دوستان دوران ارشدم پیام داده که من این مبلغ را  احتیاج دارم برای ایجاد تغییر بزرگی در زندگیم! متاسفانه جوابم دوباره نه بود و علیرغم اینکه گفت اشکالی ندارد، با وجود شناختی که از او دارم مطمئنم حسابی دلخور شده است. هرچند وقت یکبار که دوست یا آشنایی که مدتها ازشان بی خبر بودیم پیام می دهند، شستمان خبردار می شود تقاضایی پشت این احوالپرسی یهویی وجود دارد. مادرم آن روز می گفت فلانی و فلانی دلخورند که آمریکا رفتی دیگر احوال نمی پرسی و من در جواب گفتم خوب قبول کنند راه دور است و مشغله زیاد. اما صادقانه بگویم می دانم اگر احوالشان را بپرسم دو روز نشده آنها هم به صف متقاضیان وام بلاعوض می پیوندند. شاید الان که این مطلب را بخوانید فکر کنید من چه آدم ناخن خشک بی احساس و بی ملاحظه ای هستم. احتمالا به نظر آن دوست و فامیل و آشنا هم همینطور به نظر بیایم. اما واقعیت همین است که نوشتم!

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

با استفاده از کلیک! به راحتی پولدار شوید. به روزترين ها غزليات معاصر دنیای فانتزی یه پرنسس کورد پرشین ویبره-persian-vibration ویلا شمال_خرید ویلا ارزان در شمال شرکت ایمن معدن مولد David